عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
زنده باد ... | 0 | 438 | mohsen |
طرح صالحین | 0 | 389 | abdollah |
1. ابتذال رسانه: | 0 | 355 | cyborg |
2. اعتياد: | 0 | 363 | cyborg |
3. اقتصاد بيمار: | 0 | 312 | cyborg |
4. بحران خانواده: | 0 | 325 | cyborg |
5. بى اعتمادى: | 0 | 321 | cyborg |
6. بى بند و بارى جنسى: | 0 | 408 | cyborg |
7. پوچگرايى: | 0 | 303 | cyborg |
8. تبعيض: | 0 | 296 | cyborg |
9. خشونت: | 0 | 310 | cyborg |
10. سيستم آموزشى ناكارآمد: | 0 | 306 | cyborg |
11. فقر: | 0 | 300 | cyborg |
12. مشكل امنيت: | 0 | 301 | cyborg |
13. نارضايتى مردم دنيا: | 0 | 310 | cyborg |
14. وابستگى به بازارهاى دنيا: | 0 | 285 | cyborg |
15. وابستگى به منابع: | 0 | 296 | cyborg |
موضوعات آمریکا در زمان ظهور | 0 | 321 | cyborg |
1. دوران حضرت موسى و يوشع: | 0 | 303 | cyborg |
2. دوره دوران و سلطه فرمانروايان محلى: | 0 | 319 | cyborg |
یه روز یه ترک بود …
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی می خواست
و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.
یه روز یه رشتی بود…
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند
اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.
یه روز یه اصفهانی بود…
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.
یه روز یه …
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و … !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس “یه روز یه … بود” را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه
های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ،
به “جوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی...
فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را 537 هجري.ق، مي دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دارو فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي دهد و به شغل عطاري مشغول مي شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي كرده و اطلاعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستانهاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه:
باسلام.کپی مطالب باذکرمنبع مشکلی ندارد.