قلب فاطمه (س) در دم مرگ نيز، از اين دو راضى است!
خدايا! چه كردند با فاطمه!
چه ستمى كردند بر دختر رسول تو! و بر همسر من! و بر مادر دو سرور جوانان اهل بهشت، حسن (ع) و حسين (ع)! و چه دردناك بود براى مردى چون من كه نشستم و ديدم:
به در خانه ام ريختند!
هيزم آوردند و آن را به آتش كشيدند!
عربده كشيدند و هياهو به راه انداختند. و همسر من؛ دختر رسول تو؛ يادگار پيامبر آنها؛ با آن بسيار سفارش و تأكيدى كه محمد (ص) درباره اش داشت، مورد حمله و آسيب قرار گرفت و چه كسى در خانه بود؟
من!
على!
كسى كه پست بزرگترين قهرمانان و جنگاوران، از شنيدن نامش به لرزه مى افتد، اينها را ببيند و بشنود و به خاطر آسيب نديدن دين تو، صبر كند!
چه صبرى داشت على!
اگر به خشم از خانه بيرون مى آمد و دست بر شمشير
مى برد؛ بيگمان آن روباه صفتان بُزدل، از جلوى خانه زهرا مى گريختند.
اما، فرمان بر صبر داشت او!...
على (ع) از كنار بستر برمى خيزد. طاقت ماندن ندارد.
فاطمه (س)، يكى از زنان خانه را مى طلبد.
زن به درون اتاق مى آيد.
- آبى برايم آماده كنيد.
بعد، بدن خود را شستشو مى دهد و جامه هاى نو بر تن مى كند!
به آن زن مى گويد:
- بسترم را در وسط اتاق بگستران!
چنين مى شود.
دختر رسول خدا، به سوى قبله مى خوابد.
دستها را بر گونه ها مى گذارد و سخن مى گويد:
من، اين ساعت خواهم مُرد!
در اتاق ديگر، على سعى دارد تا اطفال يتيم خويش ...